ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز....
وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش
باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن میسوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی ... هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی ... نمک بزن ... نمک ...
زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت : فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری.
+
مردی بااسلحه وارد بانک شد وتقاضای پول کرد.وقتی پول ها را دریافت کرد ،روبه یکی از مشتریان بانک کردو پرسید :آیا شما دیدید که من ازاین بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد:بله قربان، من دیدم.پس دزد اسلحه رابه سمت شقیقه مرد گرفت واورادرجا کشت.دزدمجددا روبه زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند وازآنها پرسید: آیا شما دیدید که من ازاین بانک دزدی کنم؟ مردپاسخ داد:نه قربان،من ندیدم اماهمسرم دید!